ابن بابویه به سند معتبر از ابو الأدیان روایت کرده است ✍که من خدمت حضرت امام حسن عسکرى (علیه السّلام) را می کردم و نامه هاى آن جناب را به شهرها می بردم.💌 پس روزى حضرت، در حال بیمارى که در آن بیماری به عالم بقاء، رحلت فرمودند🕊، مرا طلبیدند و چند نامه به مداین نوشتند💌💌💌 و فرمودند که: بعد از پانزده روز، باز داخل سامرّه خواهى شد و صداى شیون از خانه من خواهى شنید و مرا در آن وقت غسل دهند.🏴
ابو الأدیان گفت: اى سیّد! هرگاه این واقعۀ اندوهناک اتفاق افتد، امامت ما با کیست؟❓
فرمود: هر که جواب نامه مرا از تو طلب کند💌، او بعد از من، امام است.✔
گفتم: علامت دیگرى نیز بفرما.💥💥
فرمود: هر که بر من نماز خواند، او جانشین من خواهد بود.✔
گفتم: دیگر بفرما.
گفت: هر که بگوید که در کیسه 💰چه چیزی است، او امام شما است✔
ابو الأدیان گفت: مهابت حضرت مانع شد که بپرسم کدام کیسه! 💰پس بیرون آمدم و نامه ها را به اهل مداین 💌رساندم و جواب ها راچنان که فرموده بود، گرفتم و برگشتم.💌💌💌
روز پانزدهم داخل سامرّه شدم. صداى نوحه و شیون از منزل منوّر آن امام مطهّر بلند شده بود.🏴 چون به در خانه آمدم، جعفر کذّاب را دیدم که به در خانه نشسته 👨🦽و شیعیان بر گرد او جمع شده اند 🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️🚶♂️و به او برای وفات برادر، تعزیت و برای امامت خود، تهنیت می گویند.⚫⚫
پس من در خاطر خود گفتم که: اگر این امام است، امامت نوع دیگر شده است!❗❗ این فاسق کى اهلیّت امامت دارد❗❓❗ زیرا که از قبل او را می شناختم که شراب ❌می خورد و قمار می باخت ❌و طنبور می نواخت.🎼🎼 پس پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم 🏴و هیچ سؤالی از من نکرد.🖐 در این حال، عُقید خادم بیرون آمد و به جعفر خطاب کرد که:
برادر تو را کفن کرده اند🕊، بیا و بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند. وقتی به صحن خانه رسید🚪، دیدیم که حضرت امام حسن عسکرى (علیه السّلام) را کفن کرده و بر روى نعش گذاشته اند.🕊 پس جعفر پیش ایستاد تا بر برادر اطهر خود نماز کند.🕊
چون جعفر خواست تکبیر بگوید، طفلى گندمگون🌻 پیچیده موى گشاده دندانى مانند پاره ماه بیرون آمد؛ رداى جعفر را کشید ❌و گفت: اى عمو! عقب بایست 🖐که من برای نماز خواندن بر پدر خود از تو سزاوارترم.👆 پس جعفر عقب ایستاد و رنگش متغیّر شد.😳😨
آن طفل جلو ایستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند 🕊و آن جناب را در کنار امام علىّ نقى (علیه السّلام) دفن کرد؛ 🌴سپس متوجّه من شد و گفت: اى بصرى، جواب نامه را که با تو است، بده. پس نامه را تسلیم کردم💌💌💌💌 و در خاطر خود گفتم که: دو نشان از آن نشانه ها که حضرت امام حسن عسکرى (علیه السّلام) فرموده بود، ظاهر شد✔✔ و یک علامت دیگر مانده است✔. من بیرون آمدم. حاجز وشّاء به جعفر گفت: (براى آن که حجّت بر او تمام کند که او امام نیست، گفت:) کى بود آن طفل؟
جعفر گفت که: و اللّه من او را هرگز ندیده بودم و نمی شناختم.❌❌❌
پس در این حالت جماعتى از اهل قم آمدند و از احوال حضرت امام حسن عسکرى (علیه السّلام) سوال کردند. ❓❓چون فهمیدند که ایشان به شهادت رسیده است، پرسیدند که: امامت با کیست❓❓مردم به سوى جعفراشاره کردند.👈 آن جماعت، نزدیک رفتند و تعزیت و تهنیت دادند و گفتند: با ما تعدادی نامه 💌💌💌💌💌و مقداری مال هست💰💰💰💰💰💰💰💰💰💰💰💰. بگو که نامه ها از کدام جماعت است و مال ها چه مقدار است تا ما تسلیم کنیم.🤲
جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غیب مىخواهند❗❗ در آن حال، خادمی از جانب حضرت صاحب الأمر (علیه السّلام) بیرون آمد و گفت: با شما نامۀ فلان شخص 💌و فلان💌 و فلان💌 هست و کیسه اى 💰که در آن هزار اشرفى هست و در آن میان، ده اشرفى است که طلا را روکش کرده اند.💰
آن جماعت نامه ها 💌و مال ها💰 را تسلیم کردند و گفتند: هر که تو را فرستاده است که این نامه ها💌 و مال ها 💰را بگیرى، او امام زمان است✔. دانستم که مراد امام حسن عسکرى (علیه السّلام) همین کیسه بود💰.
پس جعفر کذّاب نزد معتمد، خلیفه به ناحقّ آن زمان رفت و این واقعه را نقل کرد🏃♂️. معتمد، خدمتکاران خود را فرستاد که صیقل کنیز حضرت امام حسن عسکرى (علیه السّلام) را 🙌[گرفتند] که آن طفل را به ما نشان بده. او انکار کرد و از براى برطرف شدن سوء ظن ایشان، گفت: من از آن حضرت، حملی دارم. به این سبب، او را به ابن ابى الشّوارب قاضى سپردند که وقتی فرزند متولّد شد، بکشند. 🥀ناگهان، عبید اللّه بن یحیى وزیر مرد و صاحب الزّنج در بصره خروج کرد.⚔ افراد حکومت در کار خود درماندند ❌❌و کنیز از خانه قاضى به خانه خود آمد.✔✔( بحار الأنوار، ج 50، ص 332 به نقل از کمال الدین، ج 2، ص
475)
#چگونگی_اغاز_امامت_امام_زمان_علیه_السلام
#سه_نشانه_ی_امامت
#به_قلم_ز_صالحی